.comment-link {margin-left:.6em;}

سکوت سنگين

Monday, August 28, 2006

دختران قربانی هنر


دو سه روز پيش فيلمی ديدم به اسم «قرار ملاقات» (Rendez-vous) اثر «آندره تشينه». اين فيلم که سال ۱۹۸۵ ساخته شده اولين فيلم جدی «ژوليت بينوش» هنرپيشه دوست‌داشتنی فرانسه محسوب می‌شه که با اين فيلم ديده شد و به فيلمهای مهم‌تر راه پيدا کرد. داستانش راجع‌به دختر جاه‌طلبی‌يه که به عشق بازيگری به پاريس مياد و با سه مرد مختلف آشنا می‌شه و يطورايی در زندگی اونا تاثيرگذار می‌شه همونطور که اونا هم در قلبش ردپايی به جا می‌ذارن. نمی‌خوام درباره فيلم صحبت کنم. فقط بگم که فيلم متوسطی بود و به نظر مياد «تشينه» بی‌خود خودش رو قاطی بزرگان سينمای فرانسه کرده و چندان حرفی برای گفتن نداره (هرچند نکته‌های کم و بيش جالبی توی فيلم ديده می‌شد).
دليل نوشتن اين يادداشت، سوءاستفاده‌ايه که بعضی کارگردانها از هنرپيشه‌های جويای نام می‌کنن. فيلم «قرار ملاقات» صحنه‌هايی داره که شايد اگر «ژوليت بينوش» ۲۱ ساله آن روز شهرت الان را داشت راضی نمی‌شد آنها را بازی کند حتی با اينکه در «بار هستی» و «خسارت»‌ (Damage) نشون داده که مشکلی با سکس و برهنگی روی پرده سينما نداره. مشهورترين نمونه‌ای که معمولا تحت اين موضوع ازش ياد می‌شه بازی «ماريا اشنايدر» در فيلم جنجالی و بی‌پرده «آخرين تانگو در پاريس» اثر «برناردو برتولوچی» است. عمر دوران بازيگری «ماريا اشنايدر» شروع نشده تموم شد و خودش در مصاحبه‌ها برتولوچی رو متهم می‌کنه و معتقده صحنه‌هايی که برتولوچی از او خواسته جلوی براندو بازی کنه باعث نابودی چهره سينمايی او شده (صحنه کره رو يادتون هست؟). تاريخ باز هم تکرار شد و در فيلم «دريمرز» برتولوچی «اوا گرين» رو وادار به نقش‌آفرينی در صحنه‌هايی کرد که با استانداردهای الان هم در قالب «وقيح» قرار می‌گيرن. البته «اوا گرين» خوش‌شانس‌تر بود که «دريمرز» آنقدر که «آخرين تانگو» ديده شد توجه جلب نکرد و الان «اوا گرين» نقش‌های خوبی در هاليوود گيرش اومده و تقريبا موقعيت خودش رو تثبيت کرده. همين داستان درباره «نبرد در ملکوت» (Battle in Heaven) «کارلوس ريگاداس» مکزيکی ديده می‌شه. فيلم با يک صحنه oral sex شروع می‌شه و چند صحنه بی‌پرده ديگه هم در فيلم وجود دارن. من اين فيلم رو هنوز نرسيدم ببينم ولی ريگاداس هم متهم به اين شده که از دختر تازه‌کار و آماتور فيلمش کارهايی رو خواسته که از عرف فيلمسازی خارجه.
از اين نمونه‌ها زياده. ولی سوال اينه که آیا اين کار سوءاستفاده است؟ من خودم معتقدم که کارگردان به عنوان مولف اثر حق داره که تراوشات ذهنی‌اش رو (هرچقدر هم منحرف و نامتعارف)‌ بدون عبور از هرگونه فيلتر عرف و شرع و اخلاقيات به تصوير بکشه. ولی در عين حال اسم اين کار، يعنی به کار گرفتن بازيگران آماتور که عشق به بازيگری باعث می‌شه دست به هرکاری بزنن، رو هم سوءاستفاده می‌ذارم. آره، می‌دونم. تناقض وجود داره. برای چنين صحنه‌هايی بازيگران مطرح معمولا شونه خالی می‌کنن و در اينصورت فيلم هيچوقت ساخته نمی‌شه. ولی خب بهرحال هنر بعضی وقتها قربانی می‌گيره...

Sunday, August 20, 2006

آمريکای اليور استون



در دورانی که «کاستا گاوراس» ساخت فيلم سياسی را کنار گذاشته و «برتولوچی» دغدغه‌های سياسی‌اش را به حاشيه برده به نظر مياد «اليور استون» سياسی‌ترين کارگردان زنده سينما باشه. راستش ايران که بودم دو تا فيلم بيشتر از استون نديده بودم. اينجا اخيرا مجموعه‌ای از ۱۴ دی‌وی‌دی از فيلمهای استون بيرون اومده که از اولين فيلمش (سالوادور) تا قبل «اسکندر» رو شامل می‌شه. چند ماه پيش به مناسبت روز پدر اين مجموعه به حراج گذاشته شد و من هم به قيمت ارزونی خريدمش. الان مدتيه دارم فيلمای استون رو می‌بينم که شايد با ديدن آخرين فيلمش که الان روی پرده‌اس (مرکز تجارت جهانی) يه مطلبی بعد مدتها بنويسم.
تقريبا با ديدن مجموعه فيلمهای استون می‌شه تصويری از تاريخ معاصر آمريکا به‌دست آورد. در اولين فيلمش، «سالوادور»، دخالت‌ها و جنايت‌های آمريکا در ال‌سالوادور رو نشون داد. در سه فيلم «جوخه»، «متولد چهارم ژوييه» و «بهشت و زمين» به سراغ ويتنام و درگيری آمريکا (و البته خونريزی‌هاشون) در آنجا رفت. در «جی.اف.کی.» درباره ترور جان اف. کندی و تئوری‌های توطئه حول آن قضيه حرف زد. در «نيکسون» از زندگی نيکسون گفت و رسوايی واترگيت و پايان دوره رياست‌جمهوری‌اش، در «وال استريت» از اقتصاد سرمايه‌داری آمريکا و خلافکاری‌های شرکت‌های چندميليونی پرده برداشت. در «قاتلين بالفطره» تاثير رسانه‌ها و عوامل ديگر در رشد خشونت در جامعه آمريکا رو به نمايش گذاشت و سه سال پيش هم که مستندهايی درباره «ياسر عرفات» و «فيدل کاسترو» ساخت (چقدر هم به‌موقع! سال بعدش عرفات فوت کرد و الان هم کاسترو روی تخت بيمارستانه).
استون در همه اين فيلمها ديدگاه خودش رو به تصوير کشید. حضور خودش در جنگ ويتنام اعتبار خاصی به فيلمهای ويتنامی‌اش داده هرچند در بعضی موارد تحت انتقادهای شديد قرار گرفته، خصوصا در مورد «جی.اف.کی.»‌ به شدت دست راستی‌ها فيلمش رو محکوم به افسانه‌پردازی کردند. «جی‌.اف.کی.» فيلمی که حدودا سه ساعت و نيم طول می‌کشه سعی می‌کنه ترور کندی رو به عواملی مربوط کنه که مخالف تصميم «کندی» مبنی بر خروج نيروهای آمريکايی از ويتنام بودند و می‌خواستند جنگ ادامه پيدا کنه و مواضع ملايم «کندی» در قبال کاسترو و خروشچف ناچارشان کرده بود که او را حذف کنند. نوشتن درباره اين فيلم در يک پاراگراف غيرممکنه ولی به‌نظرم اگر بين فيلمای استون يکی‌اش فقط قراره ديده بشه همين «جی.اف.کی.» هستش. مونولوگ طولانی و پايانی فيلم که توسط «کوين کاستنر» ادا می‌شه يکی از بهترين مونولوگ‌هاييه که تا حالا ديدم. جنجال بعد فيلم باعث شد پرونده ترور کندی دوباره بعد دو دهه گشوده بشه هرچند همچنان حقيقت پنهان موند.
از لحاظ سبک سينمايی هم اکثر فيلمای اليور استون جذابيت منحصربه‌فرد خودشون رو دارن. استون عادت داره که توی يه فيلم چند نوع قالب فيلم و رنگ‌پردازی مختلف رو به کار ببره: فيلم يهو سياه و سفيد می‌شه، تصوير رنگی می‌شه، دون‌دون می‌شه، نور اشباع‌شده (saturated) و بعد نرمال می‌شه. از لحاظ ساخت سينمايی و تدوين «چرخش کامل» (U-Turn) و «قاتلين بالفطره» فوق‌العاده‌ان.
خيلی از بازيگران مهم (اکثرا مذکر!) در فيلمهای استون بازی کردند: تامی‌لی‌جونز، کوين کاستنر، جيمز وودز، مايکل داگلاس، آنتونی هاپکينز، وودی هارلسون، جنيفر لوپز، شان پن، نيک نولتی، آل پاچينو، ول کيلمر و ... که اکثرا مورد تحسين قرار گرفتن. خود استون هم در فيلماش معمولا نقش‌های يه دقيقه‌ای بازی می‌کنه.
شايد بعد ديدن «مرکز تجارت جهانی» باز هم درباره استون بنويسم...

Wednesday, August 02, 2006

جنسيت ميانه



اخيرا شروع کردم به خوندن کتاب «جنسيت ميانه» (Middlesex) اثر «جفری يوجنايدز» (Jeffrey Eugenides). يوجنايدز قبلا کتاب تحسين‌شده «خودکشی باکره‌ها» رو نوشته بود و سال ۲۰۰۳ هم بخاطر «جنسيت ميانه» جايزه پاليتزر ادبيات رو گرفته. «جنسيت ميانه» داستان پسری رو تعريف می‌کنه که دختر به دنيا مياد. کتاب اينجوری شروع می‌شه:‌ «من دو بار به دنيا اومدم: اول بعنوان يک نوزاد دختر در يک روز صاف ديترويت در ژانويه ۱۹۶۰، بعدا بعنوان يک پسر بچه در اتاق اورژانسی نزديک پتوسکی ميشيگان در آگست ۱۹۷۴.»
کتاب ۵۳۰ صفحه‌اس و من تازه به صفحه ۵۰ رسيدم (با توجه به سرعت کند من در کتاب خوندن، پنجاه صفحه در يک روز رقم قابل توجهيه و به نظر مياد تا آخرش خواهم خوند) و برای همين هنوز چيز زيادی برای نوشتن ندارم. ولی راوی داستان (که خود اين شخصيت دوجنسيه) ماجرا رو از زمان پدربزرگ و مادربزرگش در يونان (که اتفاقا با هم برادر و خواهر هم بودن) شروع می‌کنه و اينکه چطور به آمريکا ميان و همينطور جلو مياد تا اينکه به دوران خودش می‌رسه. نکته جالب رمان اينه که خيلی از تعريفهای راوی تحت تاثير بحران هويتی خودشه. انگار که تعريف ماجراهای اجدادش بهانه‌ايه برای اينکه ريشه‌يابی کنيم چرا راوی به اين وضعيت دچار شده. البته در حين تعريف داستان، ماجرا عقب و جلو می‌شه. خود راوی يک جايی اشاره داره که نثر مردانه خطی است و نثر زنانه چرخشی ولی اذعان می‌کنه که به رغم مغز آندروژنی‌اش داستانی که می‌خواد تعريف کنه نوعی سبک چرخشی زنانه در خود نهفته داره. نثرش خيلی گيرا و دوست‌داشتنيه و تا حالا هم که داستانش کشش داشته. اينجا چند نمونه از نثرش رو ميارم و واسه اينکه عيش خوندن نوشته‌اش با ترجمه احيانا ناشيانه من مکدر نشه اصل انگليسی‌اش رو می‌ذارم. اگه به کتاب دسترسی داريد حتما بخونيدش.

وقتی داره توضيح می‌ده که هنوز هم بعضی وقتها احساس می‌کنه درونش دختره: (کَلی اسم دخترونه‌اش بوده)

It's a little like being possessed. Callie rises up inside me, wearing my skin like a loose robe. She sticks her little hands into the baggy sleeves of my arms. She inserts her chimp's feet through the trousers of my legs. On the sidewalk I'll feel her girlish walk take over, and the movement brings back a kind of emotion, a desolate and gossipy sympathy for the girls I see coming home from school.

وقتی درباره عشق پدربزرگ و مادربزرگش حرف می‌زنه که در اصل با هم خواهر و برادر بودن:

Desdemona and Lefty embraced. At first they just hugged in the standard way, but after ten seconds the hug began to change; certain positions of the hands and strokings of the fingers weren't the usual displays of sibling affection and these things constituted a language of their own, announced a whole new message in the silent room.