.comment-link {margin-left:.6em;}

سکوت سنگين

Wednesday, February 28, 2007

پتوی نجيب

رهنمودهايی برای فيلمسازان قرن ۲۱ ام:
۱. کلا ديگه دور اسلوموشن رو چه واسه صحنه‌های اکشن و چه برای صحنه‌های رومانتیک خط بکشيد.
۲. اينقدر سعی نکنيد آبگوشت بزباش خوردن آقا بزرگ رو به اين‌که شست پای مارلين ديتريش به چشمش رفته ربط بدهيد. بخدا ديگه فهميديم بنی‌آدم اعضای يکديگرند. از اين صحنه‌ها که يکی از شخصيت‌های فيلم از کنار يکی ديگه از شخصيت‌ها رد می‌شه و بعد داستان اون‌ يکی شخصيت دنبال می‌شه دست برداريد.
۳. در فيلم شخصيت منفی و مثبت فيلم رودرروی هم قرار نگيرند و شخصيت منفی بااعتمادبه‌نفس به شخصيت مثبت فيلم بگويد:‌ «من و تو مثل هم هستيم!»
۴. وقتی زن و مرد روی تخت خوابيده‌اند پتو از کمر مرد شروع نشود و يهويی بالا برود و از گردن به پايين زن را بپوشاند. از صد لحظه مختلف زن و مردی که در خواب هستند عکس بگيريد ببينيد شکل طبيعی پتو چطوری است صحنه را همانطور بسازيد.
۵. در خيلی از فيلمها شخصيت اصلی فيلم شاهد صحنه‌ای بوده يا از اتفاقی خبر دارد که باورکردنی نيست (معمولا موارد ماوراءالطبيعی مثل ET و امثالهم). سعی می‌کند اين مساله را با ديگران در ميان بگذارد که طبعا حرفش را باور نمی‌کنند. يا مسخره‌اش می‌کنند يا می‌گويند ديوانه است. معمولا اين ناباوری بسته به روند فيلم از ده دقيقه تا يک ساعت طول می‌کشد و فارغ از اينکه فيلم درباره چيست واکنش آدمها به حرفهايی که شخصيت اصلی فيلم می‌زند شبيه همديگه است. لطفا يک فکری واسه اين قضيه بکنيد ديگه خيلی تکراری شده.
۶. شخصيت مرد فيلم در دام عشق زنی مرموز نيفتد که بعد معلوم بشود آن زن روسپی يا استريپر بوده. به جان «برايان دی‌پالما» اين ترفند جذابيت خودش را از دست داده است.
۷. لطفا سعی نکنيد کتابی را که قرار نيست فيلم بشود تبديل به فيلم کنيد.
۸. لطفا در موارد زير پوززنی و رکوردزنی را کنار بگذاريد:
طولانی‌ترين فيلم (هنوز هم وقتی ياد تجربه فيلم ۸ ساعته «بلا تار» توی سينماتک می‌افتم خوابم می‌گيره)- کم‌کات‌ترين- پرکات‌ترين- طولانی‌ترين صحنه تجاوز- بدهيکل‌ترين زوج در حال سکس- پرشخصيت‌ترين (روح استاد آلتمن شاد)- طولانی‌ترين مونولوگ بدون تازه کردن نفس و ...
۹. تقليد از لينچ را کنار بگذاريد که امری است ناشدنی.
۱۰. کلا اگه حرف جديدی نداريد لطفا شات آپ.

Wednesday, February 21, 2007

نون و القلم

هيچکاک کبير را پرسيدند: «يا ايها الهيجکاک! آن چيست که يک فيلم را شاهکار می‌کند؟» هيچکاک فرمودشان:‌ «بدانيد و آگاه باشيد همانا برای يک فيلم شاهکار سه چيز را نيازمنديد:‌ فيلمنامه خوب، فيلمنامه خوب و فيلمنامه خوب.»


خب اينطور که به نظر می‌رسد جمله «هيچکاک» هيچگاه مثل اين سال‌ها مصداق نداشته است.* چند وقتی است که ساير عوامل فيلمسازی به اوج خود رسيده‌اند ولی کجايند آن فيلمنامه‌های بی‌نقص «خواب بزرگ» و «مرد سوم» و «راننده تاکسی» و «پدرخوانده»؟ يا اصلا چرا اينقدر دور برويم؟ کجايند آن فيلمنامه‌های باشکوه «پالپ فيکشن»‌ و «سکوت بره‌ها» و «هفت» و «آمورس پروس»؟ خيلی از فيلمها هستند که ايده عالی دارند ولی در اجرای آن ايده کار خودشان را خراب می‌کنند، يا نمی‌توانند بپرورانندش يا بيش از حد جدی‌اش می‌گيرند يا لحن‌شان مناسب نيست يا در بهترين حالت فيلمنامه‌شان سوراخ دارد. يه اشاره خيلی گذرا دارم به فيلمهای خوب (يا قابل‌قبول) امسال و نقص‌های فيلمنامه‌ای‌شان:
هزارتوی پن (Pan's Labyrinth): خب اين فيلم به نظرم بهترين فيلم امسال بود. همه المان‌های فيلم در حد اعلا. ايده تقابل دنيای کوچکی و بزرگسالی به بهترين شکل اجرا شده و با صحنه آخر که با ريخته شدن استعاری خون قاعدگی دختر بچه، به شکل شاعرانه‌ای دنيای کودکی را پشت پا می‌گذارد و وارد بزرگسالی می‌شود بی‌نظير است. ولی چند جای داستان گيرهای عجيب‌وغريبی دارد که آدم باورش نمی‌شود از چشم سازندگان دور مانده باشد. چرا شورشی‌ها که اين‌همه مواد منفجره دارند بايد از کليد برای وارد شدن به انبار مواد غذايی استفاده کنند تا شک کاپيتان را برانگيزنند؟‌ چطور تا اواخر فيلم کاپيتان به ظاهر باهوش متوجه خيانت‌های اطرافيانش نمی‌شود؟‌ چرا نتيجه‌گيری فيلم خلاف تاريخ واقعی است؟ (نه اينکه بخواهم ايراد بنی‌اسراييلی بگيرم ولی وقتی قرار است از کليت فيلم نتيجه‌ای گرفته شود ولی پايان فيلم با تاريخ منطبق نيست فقط تو ذوق بيننده می‌زند).
بابل (Babel):‌ سر يک موضوعی بحث بود (فکر کنم سوژه بحث خانم «تهمينه ميلانی» بود) که آقای جهانبخش نورايی گفت «بزرگترين بدبختی يک فيلمساز وقتی است که از خودش تقليد کند.» حالا ظاهرا اين بلا سر «الخاندرو گونثالث ايناريتو» آمده و گويا تمام هم و غم او و نويسنده‌اش اين شده که ابعاد سيستم چندروايتی‌شان را بزرگتر و جهانشمول‌تر کنند. احتمالا فيلم بعدی‌اش درباره چند خط داستانی در مريخ و زمين و زحل است که با يک تصادف به هم ربط پيدا می‌کنند. چسباندن خط داستانی ژاپن به بقيه فيلم خيلی مصنوعی درآمده بود، ضمن اينکه نتيجه‌گيری نهايی فيلم (فقط آمريکايی‌ها رستگار می‌شوند) خيلی مشکوک می‌زد. از لحاظ معنايی و مفهومی هم که چندان حرف جديدی نسبت به دو شاهکار قبلی‌شان (آمورس پروس و ۲۱ گرم) نداشتند (چند نکته جالب در مورد اين فيلم هست که بعدا راجع‌به‌شان شايد بنويسم).
مرحوم (Departed):‌ اين يکی بهترين فيلمنامه را داشت هرچند که اعتبار اصلی‌اش به اثر هنگ‌کنگی‌ای که منبع اقتباس موناهان و اسکورسيزی بوده برمی‌گردد. شخصيت‌ها و داستان و ديالوگ‌ها عالی‌اند ولی آخر مارتين جان آن شخصيت «مادولين» چی بود آن وسط؟ فقط بود که يک شخصيت زن هم در فيلم حضور داشته باشد و فضا را تلطيف کند؟ اگر اين خانم روانشناس است پس چرا اينقدر از خودش خنگ‌بازی درمی‌آورد؟ اصلا فلسفه حضورش در فيلم چيست؟ کاش نبود و «مرحوم» بدون هنرپيشه زن برای ما يک «سگهای انباری»‌ (Reservoir Dogs) ديگر می‌شد.
بازگشت (Volver):‌ عناصر فيلمنامه‌ای اين فيلم بی‌نظير است به بادی که از همان صحنه اول فيلم در قبرستان می‌وزد دقت کنيد که چطور کم‌کم مثل يک شخصيت اصلی مطرح شده و تا آخر فيلم يکی از موتيف‌های اصلی فيلم می‌شود. رابطه زنان به بهترين نوع در فيلمنامه گنجانده شده ولی در خيلی موارد خط داستانی فيلم ساده‌انگارانه است. در اين مورد خاص می‌شود اين فرض را کرد که ساده‌انگاری فيلمنامه با لحن و ساختار فيلم تطبيق می‌کند و در دنيای فيلمهای «آلمودوار» جواب می‌دهد حتی اگر برای بيننده ايرادگير قابل‌قبول نباشد.
فرزندان بشريت (Children of Men):‌ اعتراف می‌کنم فيلمبرداری و طراحی صحنه اين فيلم در بين فيلمهای امسال بهترين است و اگر برنده اسکار نشوند فقط کج‌سليقگی اعضای آکادمی را نشان می‌دهد. ايده اوليه در باب اينکه سالهاست بشريت نتوانسته بچه‌دار شود و حالا زنی باردار پيدا شده و بايد تا هنگام زايمان جانش حفظ شود تا نسل بشر (بخوانيد زندگی) ‌ادامه يابد جذاب است ولی اين ايده در تيزر فيلم لو می‌رود و در طی فيلم هم در همان نيمه اول همه اين عناصر داستانی رو می‌شوند و نيمه دوم فقط تبديل به فرار دو شخصيت اصلی از دست شخصيت‌های بد (و پرداخت‌نشده) فيلم می‌شود. کليشه‌های «۱۹۸۴»ای هم که در اينطور فيلمها موج می‌زند.

* مطالب مطرح شده در اين پست به سينمای قصه‌گو می‌پردازد و کاری به سينمای هنری‌تر و عموما اروپايی ندارد.

Sunday, February 04, 2007

وقتی خياط در کوزه می‌افتد


من هميشه سعی کرده‌ام حق انتقاد از کارگردانهای مورد‌علاقه‌ام را برای خودم محفوظ نگه دارم. به همين دليل است که از تکرار سه‌باره ايده تصادف در فيلم‌های «الخاندرو ايناريتو» يا از افت شديد «آرونوفسکی» از «مرثيه‌ای برای يک رويا» به «چشمه» صدايم درمی‌آید. ظاهرا حالا نوبت جناب «هانکه» است.
«مايکل هانکه» که همراه با «لارس فون‌ترير» بين اروپايی‌های معاصر، محبوب‌ترين کارگردان من محسوب می‌شود هميشه از اروپايی بودن خودش تعريف کرده و سينمای هاليوود را کوبيده است و تا الان هم کليه فيلمهايش را در اتريش و آلمان و فرانسه جلوی دوربين برده است. بيزاری مفرط او از جريان رايج سينمای آمريکا باعث شد وقتی خبر بازسازی شاهکار سينمايی‌اش «بازی‌های خنده‌دار» (Funny Games) در آمريکا، آن هم توسط خود هانکه، را شنيدم باور نکنم. مگر می‌شد «هانکه»‌ اجازه بازسازی چنان فيلمی را به هاليوود بدهد (وقتی اين‌همه بازسازی‌ها از آثار آسيايی و اروپايی و حتی کلاسيک‌های آمريکايی به گند کشيده شده‌اند)، چه برسد به اينکه خودش برای ساخت آن فيلم به آمريکا برود. ولی بهرحال خبر صحت داشت و الان فيلم مراحل پس‌توليدش را دارد می‌گذراند. نقش زن و شوهر فيلم جديد را «نائومی واتس» (ما آخرش نفهميديم اين «نيامی» است يا «نائومی»‌!) و «تيم راث» بازی می‌کنند و کار فيلمبرداری هم بر عهده «داريوش خنجی» است که قبلا نشان داده در فیلمبرداری در فضاهای بسته خبره است (چيزی که اين فيلم احتمالا خيلی لازم خواهد داشت).
بهرحال نمی‌دونم هانکه برای پايان تلخ‌تر از اسپرسو و اورگانيک فيلمش چه چاره‌ای انديشيده و آيا قرار است با يک پايان خوش هاليوودی به تهيه‌کننده باج بدهد يا خير. در مصاحبه‌ها اينطور وانمود کرده که هاليوود از مدتها قبل امتياز بازسازی فيلمش را می‌خواسته و در نهايت او به شرطی راضی به دادن امتياز شده که خودش فيلم جديد را کارگردانی کند. آيا او شعور مخاطب آمريکايی را اينقدر بالا فرض کرده يا می‌خواهد سطح فيلم خودش را پايين بياورد و آمريکاييزه‌اش کند يا اصلا از الان دارد فيلمی می‌سازد محتوم به شکست؟ هانکه اشاره کرده که سمت و سوی فيلم را همگام با سوژه‌های آمريکای معاصر (يازده سپتامبر و ...) درخواهد آورد و احتمالا پيام خاصی برای مخاطب آمريکايی دارد. بهرحال هانکه کارگردان مستعدی است (اگر نگويم نابغه) و احتمالا می‌تواند فيلمش را جمع و جور کند. هرچند به شدت شک دارم که اين فيلم جديد بتواند در حد و اندازه‌های نسخه سال ۱۹۹۷ قد علم کند.
با همه اينها بايد اعتراف کنم که در سال ۲۰۰۷، اين بازسازی، بعد از فيلم لينچ، اولين فيلمی است که شديدا مشتاق به ديدنش هستم.

پانويس: چشم. به زودی اين لیست سمت راست رو که هزار ساله دست نخورده آپديت می‌کنم.