.comment-link {margin-left:.6em;}

سکوت سنگين

Friday, April 27, 2007

وقتی مجموع از جمع اعضا بيشتر است


يادم می‌آيد قديم‌ها که تلويزيون سريال «سرنخ» کيومرث پوراحمد را نشان می‌داد توالی صحنه‌ها در يکی از قسمت‌ها به‌صورت زير بود:

صحنه يک: چند نفر دارند نقشه يک جنايت را می‌کشند.
صحنه دو: چند تا پسر بچه در کوچه مشغول فوتبال‌ بازی کردن هستند.
صحنه سه:‌ پليس راهنمايی-رانندگی سر چهارراه مشغول مديريت ترافيک است و با سوت ماشينی را نگه می‌دارد.

بعد اين صحنه‌ها بابام گفت منظور از اين صحنه‌ها اينه که نقشه اين آدم‌ها مثل بازی بچه‌ها می‌مونه که قانون جلوش رو خواهد گرفت.

در سينمای کلاسيک وقتی صحنه «ب» بعد از صحنه «الف» رخ می‌دهد يک نوع رابطه علت-معلولی بين آنها برقرار است. مثلا وقتی در صحنه «الف» اکبر توپی را پرتاب می‌کند انتظار داريم بعد از کات در صحنه «ب» اصغر توپ را دريافت کند. ولی توالی صحنه‌ها غير از تعريف قصه بار محتوايی منطبق با مضمون فيلم را هم می‌تواند داشته باشد. اينجا دو تا نمونه جالب را مثال می‌زنم: *

در فيلم «قصه زنان» (Story of Women) که يکی از بهترين کارهای «کلود شابرول» محسوب می‌شود، «ايزابل اوپر» نقش زن خانه‌داری را بازی می‌کند که کم‌کم کارش به سقط جنين غيرقانونی زن‌های فقير تبديل می‌شود. آنقدر خود را درگير اين کار می‌کند که از وظايف خانوادگی‌اش بازمی‌ماند که طبعا نارضايتی شوهرش را به همراه دارد. در يک صحنه فوق‌العاده جالب اين صحنه‌ها پشت‌سر هم ديده می‌شوند:

۱. نگاه جستجوگر و مشتاق شوهر.


۲. تصوير کات می‌خورد به نيم‌تنه «ايزابل اوپر» در حال راه رفتن. دوربين با حرکت او تکان می‌خورد و تعقيبش می‌کند. تصويری از گردن به بالای او را نداريم: کاملا جهت نگاه شهوانی است.


۳. نمای ثابت و نزديک از قفل در.



نتيجه‌گيری: زن به اشتياق مرد جواب منفی می‌دهد.

در فيلم «بانويی از شانگهای» (Lady from Shanghai) اثر شاهکار «اورسون ولز» دادگاه پيچيده‌ای پيش آمده که سرنوشت همه شخصيت‌های فيلم به آن گره خورده است. اين دو صحنه بين دو روز مختلف دادگاه ديده می‌شوند:

۱. يک نفر مشغول بازی شطرنج است. حريف مقابلش معلوم نيست.


۲. کات به نمای از بالا از دادگاه خالی.



نتيجه‌گيری:‌ دادگاه مثل يک بازی شطرنج است.

*:‌ «کلود شابرول» خودش به معنی صحنه اول اشاره کرده بود و توضيح «بانويی از شانگهای» هم از «پيتر باگدانوويچ» بود. در کل اين پست نقل قول‌هايی از بابام و شابرول و باگدانوويچ بود و من گزارشگر بودم!

Tuesday, April 24, 2007

اندر محضر ازدماغ‌فيل‌افتادگان


پيتر گرين‌اوی (Peter Greenaway) برای مراحل پس‌توليد فيلم آخرش، Nightwatching، در ونکوور به سر می‌برد و ديروز به دعوت سينماتک ونکوور سخنرانی‌ای در باب سينما انجام داد. من از بعضی از فيلمهای اين بابا خوشم می‌آيد و از بعضی‌ها متنفرم ولی بهرحال به‌خاطر نوع نگاه جنجالی‌اش به سينما به سخنرانی‌اش رفتم. اشاره کوتاهی به بعضی از حرفهايش می‌کنم:
تا ميکروفون دست پيتر خان افتاد گفت شماها توی اين ۱۱۲ سال (سن سينما) هيچ فيلمی نديديد و برای توجيه حرفش گفت سينما يعنی تصوير و نه متن. هرچه ديده‌ايد متون به‌تصويرکشيده‌شده بوده‌اند. فيلمهای «هری پاتر» و «ارباب حلقه‌ها» را مثال زد که متون مصور‌شده‌ای بيش نيستند. گفت اگر با چهار تا استوری‌بورد و ليتوگراف و بدون فيلمنامه سراغ تهيه‌کننده بری بهت خواهد گفت what the fuck do you want to do with them? (اين واسه جماعت مودب ونکووری که shit هم می‌خوان بگن سرخ و سفيد می‌شن خيلی بود!) اشاره کرد که ايده اوليه سينما و نورپردازی از چهار قرن پيش در نقاشی‌های رامبراند و ولاسکز پديدار شده. کلا حرفش اين بود که نوشته بايد از سينما بره کنار. از دريدا نقل قول کرد که:‌ «تصوير آخرين حرف را می‌زند». بعد موضوع را به اينجا کشاند که سينما دیگر مرده و دورانش تمام شده. گفت هر هنری يک دوره اکتشاف و به‌وجود آمدن داره (Inventor) که در مورد سينما آيزنشتاين بهترين نمونه است، يک دوره تثبيت‌کنندگی (Consolidator) دارد که از فلينی و اورسون ولز نام برد و يک دوره دارد که به آن هنر گند زده می‌شود (Throwing-away) که از ژان لوک گدار نام برد (اين يکی رو خوب اومد خداييش). گفت می‌گويند که سينما با مرگ فاسبيندر مرد ولی من می‌گويم سينما روز ۲۱ سپتامبر ۱۹۸۳مصادف با اختراع کنترل از راه دور مرد. بعد از چهار تا ستمگری که سينما را تهديد می‌کنند نام برد:‌ متن (text)، قاب (frame)، بازيگر (actor) (ما نمی‌خواهيم سينما به محل بازی «شارون استون» تبديل شود- خنده حضار!) و دوربين (camera). در مورد اين آخری دو جمله از دو آدم مهم نقل کرد:‌ ‌پيکاسو گفته است «من آنچه فکر می‌کنم می‌کشم نه آنچه می‌بينم» و آيزنشتاين هم در جايی فرموده که سينماگر واقعی والت ديزنی است (که جايی در کارتون‌هايش به کار گذاشتن دوربين احتياجی ندارد).
در مورد استقبال مردم از فيلمهايش هم گفت مردم سه دسته هستند. دسته اول همان پنج دقيقه شروع فيلم از سينما خارج می‌شوند. دسته دوم متفاوت بودن فيلم به نظرشان جالب می‌آید و چيزهای قابل‌توجهی در آن می‌بينند ولی آنها هم بعد از نزديک يک ساعت طاقت‌شان طاق می‌شود و سالن را ترک می‌کنند ولی در عوض آن دسته سوم آنقدر خوششان می‌آيد که سه بار فيلم را می‌بينند و جبران می‌شود. بعدش گفت با ورود هر پديده‌ای دنيا منتظر يک شاهکار عظيم است و الان که وارد عصر ديجيتال شده‌ايم هنوز شاهکار متناسب با آن خلق نشده که من آنقدر غرور دارم که اعلام کنم سه‌گانه‌ای که اخيرا ساختم همان شاهکاری است که دنیا انتظارش را می‌کشد!!!!!!

جل الخالق

پانويس: جناب «گرين‌اوی» تا می‌تونست ملت رو هم مسخره کرد. بنده خدا اسپيلبرگ و تارانتینو رو که له کرد. لطفش شامل حال اسکورسيزی هم شد. در مورد سبک «داگما»ی فون‌ترير هم گفت که من هميشه تاکيد کرده‌ام که فون‌ترير کار جديدی نکرده و بيست سال قبل «روبر برسون» همينطوری فيلم می‌ساخت و برنامه‌های تلويزيونی انگليس دهه ۵۰ همينطوری بودند. خيلی بهش لطف کردم که با نارنجک نرفتم زيرش...

Thursday, April 19, 2007

غول‌ها در خواب زمستانی


پارسال «ميشل فرودون» در «کايه دو سينما» نوشته بود که عيار سينمايی هر سال دنيا در جشنواره کن همان سال مشخص می‌شود چون بهترين‌ها فيلم خودشان را به کن می‌آورند و می‌توان از کيفيت فيلمهای اين جشنواره حال و هوای سينمای دنيا را تا يک سال بعدش تخمين زد.
امروز عناوين فيلم‌های بخش‌های مختلف جشنواره کن اعلام شد. حداقل از لحاظ وزن نام کارگردانهايی که امسال در کن حضور خواهند داشت می‌شود حدس زد سينما سال خوبی را در پی نخواهد داشت. از غول‌ها چندان خبری نيست. در بخش مسابقه «وانگ کار وای» و برادران «کوٓئن» و «امير کوستوريکا» مهمترين‌ها هستند. چند تا جوان بااستعداد هم فيلم‌هايشان به بخش مسابقه رسيده که بايد ديد آيا می‌توانند کيفيت کارهای قبلی خودشان را حفظ کنند يا مثل بعضی‌ جوان‌های دیگر وا می‌دهند. کلی هم اسم جديد در بخش مسابقه هست که احتمال کشف استعدادهای جديد را بيشتر می‌کند ولی بايد صبر کرد و ديد. دلم می‌خواست فيلم «مايکل هانکه» به جشنواره برسد که ظاهرا نرسيد. «فرانسيس فورد کاپولا» هم که دو سال است قرار است فيلم آخرش را به جشنواره‌ها بدهد ولی آنقدر سرش با تهيه‌کنندگی و پول درآوردن گرم شده که ظاهرا علاقه چندانی به اتمام فيلمش ندارد. خيلی از آدم‌گنده‌های دیگر هم نيستند که حالا يا دل و دماغ فيلمسازی نداشته‌اند يا فيلم‌شان نرسيده. شايد يائسگی کارگردانان قديمی ايرانی به همکاران خارجی‌شان سرايت کرده! در ضمن کلا سينمای ايران هم امسال در کن وجود ندارد. اما نکته جالب فيلمی است که «مرجانه ساتراپی» از روی کتاب مصور مشهور خودش «پرسپوليس» به کمک «ونسان پارونو» ساخته و در کمال تعجب در بخش اصلی کن انتخاب شده! «پرسپوليس» تلفيقی از نقاشی و انيميشن و فيلم زنده است و «کاترين دنوو»، «دانيل داريو»، «جينا رولندز» و «کيارا ماسترويانی» جای شخصيت‌های اصلی حرف می‌زنند.

Wednesday, April 18, 2007

از قرمز تا قرمز

چند وقت پيش در يکی از صدها وبلاگی که تا حالا داشتم نوشته بودم که بهتره آدم برای بچه‌اش اسمی انتخاب کند که بعدا که آن زبان‌بسته بزرگ شد خيلی از معنای آن اسم فاصله نداشته باشد. مثلا اسامی رعنا و رشيد برای آدمهای يک متر و نيمی چندان مناسب نيست و همينطور هستند اسمهايی همچون مهسا، ماهرخ و نازنين برای نوزادانی که احتمال آن نمی‌رود که در بزرگی به زيبايی ماه (با فرض اينکه ماه قشنگه!) يا خيلی ناز شوند. بعضی از اسامی هم که با نزديک شدن روزهای پيری معنای خود را از دست می‌دهند. مثلا من نمی‌توانم پيرزنی نود ساله با نام ملوسک را تصور کنم.
بهرحال اين مقدمه را نوشتم که در مورد رويکرد جديد کارگردانان ايرانی در انتخاب نام فيلمهايشان بگويم. اخيرا به شکل فزاينده‌ای مد شده که اسامی فيلمهای مطرح خارجی روی محصولات داخلی گذاشته می‌شود. در بعضی موارد شباهت آنقدر آشکار است که نشان می‌دهد اين کار کاملا تعمدی بوده. مثلا فيلمهايی مثل «ديوانه از قفس پريد»‌ (نام ايرانی فيلم «پرواز بر فراز آشيانه فاخته) يا «بر باد رفته» بی‌شک از نام فيلمهای خارجی برداشته شده‌اند. هرچند در ظاهر اين کار می‌تواند در جلب توجه و مشتری مثمرثمر باشد ولی بعد از نمايش فيلم به ضرر اثر ايرانی عمل می‌کند. خاطره خوش مخاطب از فيلمهای تثبيت‌شده قديمی ناخودآگاه توقع او را از مابه‌ازای ايرانی آن اثر بالا می‌برد درحاليکه معمولا اثر ايرانی هيچگونه ربطی به فيلم اوريژينال ندارد و از لحاظ کيفی هم در سطح پايين‌تری است. مثلا من بيننده چطور می‌توانم به موسيقی و حس و حال و لطافت «قرمز» کيسلوفسکی فکر نکنم وقتی «آتيلا پسيانی» «ليلا حاتمی» را در «قرمز» جيرانی به باد کتک گرفته است؟ يا «آبی» حميد لبخنده در کدام عرصه سينمايی می‌تواند خود را به «آبی» کيسلوفسکی نزديک کند؟
البته مسلما عنوان فيلم معضل فعلی سينمای ايران نيست. خيلی مسايل تکنيکی، هنری، بوروکراتيک و سياسی ديگر اولويت دارند ولی انتخاب عنوان هر اثر هنری کار نسبتا بی‌دردسری است که نتيجه شگرفی در موفقيت آتی فيلم دارد و در واقع هويت فيلم در طول تاريخ با نامش ارتباط پيدا می‌کند. پس چه خوب است کارگردانان ما کمی دنبال عناوين جديدتر باشند حتی اگر از اسامی خارجی الهام بگيرند. مثلا نام «ازدواج به سبک ايرانی»‌ که از فيلم ايتاليايی «طلاق به سبک ايتاليايی»‌ گرفته شده بود انتخاب جالبی به نظر می‌رسيد. ضمن اينکه بعضی از انتخاب‌های کارگردانان نو و منطبق با مفهوم فيلم هستند (مثل اسم مورد علاقه من،‌ «از کنار هم می‌گذريم»).

Thursday, April 05, 2007

اورکاتی برای کتابخوان‌ها



اخيرا با سايت گودريدز (Goodreads) آشنا شدم. اين سايت هم مشابه خيلی از کاميونيتی‌های اينترنتی است ولی با اين هدف راه‌اندازی شده که کاربرانش بتوانند کتاب‌هايی که می‌خوانند را امتياز دهند و نقد کنند و از آخرين کتاب‌هايی که دوستان‌شان خوانده‌اند مطلع شوند. هر کاربری به طور پيش‌فرض قفسه‌های کتاب مجازی «خوانده شده»، «در حال خواندن» و «در برنامه خواندن» را دارد و می‌تواند قفسه‌های جديدی مثل «کتاب‌های نيمه‌کاره» و غيره بسازد و داخل قفسه‌ها کتاب‌های مختلف را قرار دهد. امتيازها از يک ستاره تا پنج ستاره است و هنگامی که کتاب را پيدا می‌کنيد می‌توانيد ميانگين امتياز آن کتاب را ببينيد (يکی از ايرادهای اين سايت اين است که ممکن است برای يک کتاب چند تا ورودی پيدا کنيد. مثلا نسخه جلد نازک يا گالينگور. در بعضی موارد اين تفکيک مهم است ولی اکثرا فقط باعث پراکندگی آرا می‌شود). عضويت‌اش خيلی راحت است و فقط بايد نام و ايميل و پسورد را وارد کنيد. اگر حتی فقط يک کتاب خوانده‌ايد پيشنهاد می‌کنم عضو اين کاميونيتی شويد. هرکسی معيارهای خودش را برای امتيازدهی دارد. من بر اساس اين معيارها امتياز می‌دهم:

۵ ستاره:‌ کتابی که تاثير شگرفی در ديدگاهم به زندگی و/يا ادبيات داشته است.
۴ ستاره:‌ کتابی عالی با نقص‌های اندک که به دلايلی به‌طور کامل به دلم ننشسته.
۳ ستاره:‌ کتاب خوب است. چند جمله يا ديالوگ خيلی خوب دارد ولی نوع نگاه نويسنده يا سير کلی نوشته‌اش را دوست ندارم.
۲ ستاره:‌ از وقتی که برای اين کتاب صرف کردم چندان پشيمان نيستم. لحظات خوب خود را دارد ولی اگر به زمان عقب برگردم احتمالا آن را نخواهم خواند.
۱ ستاره:‌ اتلاف وقت است. کلا از نگاه من ارزشی ندارد.